غزل شمارهٔ ۱۶۳۴

هر که باریک شد از فکر، توانایی یافت
هر که افتاد ز پا، پنجه گیرایی یافت
بی تعلق گذر از عالم (و) جاویدان باش
هر که چون مهر بدر رفت مسیحایی یافت (کذا)
دیده مگشای که در بحر پر آشوب جهان
هر که پوشید نظر گوهر بینایی یافت
هند را چون نستایم، که درین خاک سیاه
شعله شهرت من جامه رعنایی یافت
حق نه آن است که عاشق نبود بر مرکز
هر که آراسته گردید تماشایی یافت
چون نسوزد جگر از داغ ندامت صائب؟
کآنچه می جست دلم، لاله صحرایی یافت