۰۱ - صد هزار ابهام اندر خلقت است

صد هزار ابهام اندر خلقت است
ای بسا معلول ، غایب علت است
این همه ظلم و ستم جاری چراست؟
از چه رو تبعیض ، در حکم قضاست
****
هر دو ، باران خواستیم از آسمان
کز عطش ، آتش گرفتی کِشتمان
کِشتِ تو زآن مائده سیراب شد (۱)
مزرع ِ من غرقهٔ سیلاب شد
****
هر دو در این خاک ، تخمی کاشتیم
چشم امّیدی بدان ، بگماشتیم
دانهٔ من سوخت از بخل زمین
حاصل زرع تو ، برخیز و ببین!
****
سِهره‌ای پرواز کرد از آشیان (۲)
تا ز دان و توشه‌ای یابد نشان
سنگِ تقدیرش به خاک انداختی
جوجه‌اش از تشنگی جان باختی
****
کودکی ، صبحی به کاخی زاده شد
روزی‌اَش در جام زر آماده شد
دایه و مادر به گِردَش سایه‌وار
تا که ننشیند به رُخسارش غبار
گر نَم ِ اشکی ز چشمش می‌چکید
آسمان ، آهی ز دل بر می‌کشید
نیمی از عمرش گذشتی در طرب
چشم ِ اقبالش نخفتی ، روز و شب
دفتر ِ عیشش به قطر مثنوی
کآن ، کتابت شد به کاخ خسروی!
آخر از اقبال و فیروزیّ بخت
شهریاری شد ، نصیبش تاج و تخت
****
کودکی دیگر ز غیظِ روزگار
زاده شد در آغُلی در شام تار
از همان آغاز صبح ِ زندگی
بر جَبینش خورد داغ ِ بندگی
خود ندیدی سفرهٔ سیری ز نان
خُشکه نانی ، مژده بودش بر دهان
رزق او اندوده با اشک و عَرق
شد کتابِ عشرتِ او یک ورق
تا که در قحطی ، شبی گشتی تلف
چون برای سَدِّ جوع ، خوردی علف (۳)
****
مردکی در عمر ِ نکبت‌بار ِ خویش
بوده بار ِ دیگران و یار ِ خویش
خود به عمرش قبله را نشناخته
قبله‌ای از مال دنیا ساخته
خونِ هر جُنبنده ، گشتی نوش ِ او
نعش ِ بس پیر و جوان بر دوش ِ او
خانه‌ها ویران ز شرّ او شدی
فعل ِ او ابلیس را الگو شدی (۴)
باز بینی ، کز در و بام و هوا
بر سرش نعمت همی بارد – چرا؟
****
دیگری ، شام و سحر بر قبله خَم
جز به خود ، بر کس نکردستی ستم
روز و شب ، اندر پی یک لقمه نان
بس رسیده کاردش بر استخوان
در بلاها می‌کند تلقین خویش :
امتحانی باشد این ، کآمد به پیش
دل کند خوش ، هر کجا بیند بلا
کآزمونی هست این ، نفْس مرا
پس ز ناچاری دهد بر خود رجا (۵)
« بر مُقرّب بیشتر آید بلا » (۶)
کسبِ رزق ، او راست نوعی آزمون
کو نشد از عهده‌اش آید برون
پس چه حاجت ، امتحان ِ دیگری
از چنین درمانده شخص مضطری
این عجب باشد که در این آزمون
ممتحن ، از اوست تا مرفق به خون!
این همه ، توجیه « ناحقی » بود
تا دل مظلوم تو ساکن شود
****
« سالکِ » گمره! به راه خود برو
خود نیاید این فضولی‌ها به تو!
مصلحت باشد اگر ، دَم دَرکشی
چون صلاح توست اینجا خامُشی
از پس پرده مگر داری خبر؟
می‌کشی پا از گلیمت بیشتر
تو مگر کار زمین را ساختی ؟
تا به وضع آسمان پرداختی ؟
گر چراغی در کفِ عقل تو نیست
پس درین ظلمت به جستجوی چیست؟
آدمی ، اینجاست گنگ و کور و کر
تو که هستی می‌کنی چون و مگر؟
این معمّا نیست چون بر تو عیان
پس همان بهتر که بربندی زبان
هر قدم ، صد چاه ، بنهفته به راه
هان نیفتی از سر ِ غفلت به چاه
این جهانِ ژرف با این عرض و طول
کِی به کُنه آن رسد عقل فضول؟
ما نِه‌ایم آگه ز تدبیر جهان
ما نمی‌دانیم پیدا و نهان
هر دو با پندار خود نقشی زنیم
بس دغل در کار خلقت می‌کنیم (۷)
گر یقین ِ ما به قدر علم ماست
آن یقین بی‌شک ز بیخ و بُن خطاست
از کتابِ آفرینش ، یک دو خط
در ازل خواندیم ، آنهم با غلط !
گر دو حرفی در ازل آموختیم
آفتاب ، از شعله‌ای افروختیم
هر کجا ، مجهول و مبهم یافتیم
در بیانش ، تُـرَّهاتی بافتیم (۸)
آدمی ، تا شطح و طاماتی شناخت
روزنی دید و ازآن دروازه ساخت (۹)
*******************************
۱ - مائده : خوردنی
۲ - سهره : پرنده‌ای کوچک شبیه گنجشک
۳ - جوع : گرسنگی - سدّ جوع : مقابله با گرسنگی
۴ - الگو : ( لغتی به زبان ترکی ) سرمشق - نمونه
۵ - رجا : امیدواری - دلگرمی
۶ - هر که درین دور مقربترست ...... جام بلا بیشترش می دهند
۷ - دَغَل : دروغ ، حیله و ناراستی
۸ - بیان : آشکار شدن ، شرح ، توضیح
۸ - ترهات : سخنان بیهوده و یاوه
۹ - شطح و طامات : سخن‌های پریشان - حرف‌ها و سخن‌های به ظاهر کفرآمیزی که عارف
از شدت وجد و حال بر زبان می‌راند - غالباً به سخنانی در مورد آگاهی به اسرار آفرینش ،
که بر زبان عارفان جاری می‌شود ، اطلاق می‌گردد.