۰۷ - مُقتدای مردمان ، دیوان شدند

مُقتدای مردمان ، دیوان شدند
پس سلیمانان کجا پنهان شدند؟
پاسبان و دزد ، در این روزگار
هم‌نشین و هم‌صدا و یار غار
گمرهان ، در عالم اکنون رهبرند
این شبانان ، گله را خود می‌درند
راهشان را گر که می‌پویی ، مپوی
رسمشان را گر که می‌جویی؟ مجوی
رهزنند و رهنمای کاروان
هم غذای گرگ و غمخوار شبان
این جهان ،پُر می‌شد از لبخند و سور
گر برفتی از میان ، قانون زور
پای خود ، بگذار اول در رکاب
حرفِ حق ، آنگه بزن بی‌اضطراب
ظلم ، از مظلوم می‌یابد حیات
کِرم را می‌پرورد در خود ، نبات
*****************************