۱۱ - طبع انسان طالب وهم و گمان

طبع انسان ، طالبِ وهم و گمان
بر خُرافه ، عقل او شد نردبان
از تَـوَهُّم ، لعبتی پرداختن (۱)
پس ز جهل از آن خدایی ساختن
می‌دمد در خیکی از اندازه بیش
پس به حیرت افتد از مخلوق خویش
بس کند تلقین ِ خویش و دیگران
تا که کاهی را کُند ، کوهی گران (۲)
خود چو این اوهام را باور نمود
پیش پای او بیفتد در سجود
از سنایی ، طُرفه مضمونی شنو (۳)
تا ازو پندی نیاموزی ، مرو
خود به دستِ خود کشیدی نقش دیو
پس ز ترس چهره‌اش کردی غریو (۴)
*****************************
۱ - لعبتی پرداختن : بازیچه‌ای درست کردن
۲ - گران : عظیم ، بزرگ
۳ - طُرفه : نو - جالب - خوشایند
۴ - غریو : بانگ و فریاد - فغان
خود به خود ، نقش دیو می‌کردند ...... پس ز ترسش غریو می‌کردند ( سنایی غزنوی )