۱۵ - بشنو از مُلا و عقل ابترش

بشنو از مُـلا و عقل ابترش (۱)
چند روزی از قضا ، گم شد خَرش
در پی گمگشته‌اش بودی روان
لیکن از این حال ، شُکرش بر زبان
آن یکی گفتش : چه شُکری می‌کنی
وقت زاری کردن است و شیونی
رفته از کف ، مؤنس روز و شبت
هم عصای پیری‌ات ، هم مرکبت
او نه تنها خر ، که بودت همدمی
یا چو رخشی ، در رکاب رستمی!
جای آن باشد که گِل بر سر کشی
زین مصیبت ، زین بلا ، زین ناخوشی
گفت مُلا : حکمتی در کار ماست
حال گویم شُکر اینجانب چراست
گر خَر دلبند من شد ناپدید
در مقابل کوکب بختم دمید!
گر ز سویی غصّهٔ خَر می‌خورم
در عوض شادم و بر این باورم :
گر من این مدت سوار خَر بُدم
بی‌گمان ، همراه خر گم می‌شدم
پس به این شُکرانه انصافم دهید
کز بلایی این چنین جانم رهید
این چنین شُکری به این نعمت سزاست
گر کنم در عمر خود شُکرش رواست!
*****************************
۱ - ابتر : ناقص