دل و دلدار

یـــارم به دور مــاهش ازنور هالــه دارد
برگـــونه و لبـــانش میـراث لاله دارد
شهدی زعشق رویش می آورد به سویم
دستی صــراحی می، دستــی پیاله دارد
برگرد کـــوی روی دلبر چنان بگـــردد
مرغ دلـم درآنجا گـویا که فـــاله دارد
دل مانده کـــوی جانان در انتظار مهری
باشد که غمزه ای را بر وی حواله دارد
برآن چَهِ زنخــدان نالـــد دلم ز دردی
همچون علی جهانی، بر چاه نـالـه دارد
گوید سخن فراوان از عشق لایـــزالش
این رشته ی کـلامش گویا اطالـه دارد
حسی به دستم آمد چون آدم نخستین
می مالـد او گلم را، در دست مـاله دارد
هر پرچمی برآیـد از عشق بی دریغش
جـان من انــــدرونش از دل کـلاله دارد
جان خود ار بخواهد سازد شبی می آلود
باید بشویـــد از دل، هر کس زباله دارد
هر گل به باغ وبستان دارد نشان جانان
الیــــار از او گلی را در دل سلالــه دارد