سوی جانان

با چشـم مِی پالای خود تا چشمه سـاران می روم
انـدر زلال چشمه ها، من سوی جانان می روم
گــر کــوزه ی دل پـرکنـم از آن زلال دلــربا
بر پیش معشوقم دگر چون شیخ صنعان می روم
غــدار بی رحم جهــان، انــدر نقاب مـه رخان
پیوسته در بندم کشد، ز آن دیده گریان می روم
دست ار بیازم دامنش، گویم که ای معشوق جان
انــدر پنـاه مهــر تو تـا مـرز باران مـی روم
ابــری بر آر از رحمتــت، ممنــون لطف و منتت
تا سـایبان گــردد مـرا، کـاندر بیابان می روم
هان قبله گاهم روی تو، پر می کشم بر سوی تو
بـر آسمان عشق خـود، بـا بال ایمـان می روم
درراه عشقت ار وزد، بـاد نفاق از هر طرف
من سر به فرمانت نهم، در باد و طوفان می روم
الیار! اگر نالد دلت، از دست آب و از گلت
گو مـی رسانم منـزلت، بی مکر شیطان می روم