چشم خدابین

برای شستن چشمم هزاران چشمه چون خورشید
هم از جان و جهان ودل هم از جام زمان جوشید
هــویدا کــرده در عـالم فـروغ روی تـابـانـش
قنـادیـل حقـایــق را به کیـوان و مه و خورشیـد
مـرا چشمـــان دل گــویـا به تفسیــر حیـات آمد
دریغـا گردی از غفلت به سـان پـرده ای پوشید
فــروغ رویــش ار این دل نبینــد در جمـال جان
به غیـر از روی جانان او در این وادی چه خواهد دید
حـریـم منظــر چشمـم چراغان می شد از نورش
دل ار از بـاده ی عشقش یکی پیمانه می نوشید
اگــر ایـن دیـده را شویـم به آب عشـق جـانـانم
نشانی جز گل رویش از این عالم نخواهد چید
تورا الیــــار! اگـــر چشم خدابین اندرون باشد
نگردد واژگون بختت چو تخت قدرت جمشید