شماره ۱۸۲

جویی از مهرت بر اندر مزرع بیچارگان
ور زِ غم افتاده ای دیدی بشو غمخوار آن
تا توانی دل برون آر از دل آوار غم
خلق را شهدی چشان از جام رأفت هر زمان